امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

تنها برای عزیز دلم

دومین مسافرت در 8 ماهگی

خوب من دومین مسافرتم را  با عمه جونی   رفتم جای همگی خالی رفتیم قشم. چند روز به 92 باقی نماند که عمه اعظم خانه ما مهمان بودن شب که میخواستند برند قشم و ماهم یک شب تصمیم گرفتیم با انها بریم قشم صبح ان روز راه افتادیم به سمت قشم ویکسر رفیتم بندر عباس شب را انجا خوابید و فردا صبح حرکت کردیم به طرف بندر پل که بریم قشم که برای اولین بار سوار  شدیم وبرای اولین بار دریا را دیدیم وشما تو مسافرت خیلی اقا بودید واصلا اذیت نکردید2شب هم قشم ماندیم وبعد برگشتیم که تو راه برگشت تصادف کردیم خدار و  هزار مرتبه شکر شما چیزی نشدید. فقط دست من ترک خورد عکسهای سفر را بعدا میگذارم در ادامه   ...
31 شهريور 1392

تولد بابا جون وحید

هورااااااااااااااااااااا تولد بابا وحید جونممممممممممممم هسسسسسسسست تولد تولد تولت مبارکککککک بیا شمعها را     فوت کن که صد سال زنده باشی  بابا جونم خسته از سر کار امد خانه  تاما صداش را شنیدیم لامپها را خاموش کردیم مامانم به من گفت بعد بابا امد تو خونه مامانم این شکلی شد من این شکلی بودم بعد مامانم و بابم بعد مامانم اینم بابام بعدش این شکلی بودیم بعدشم این شکلی بابای من بهترین بابای دنیاست چون وقتی خسته از سر کار میاید با من بازی میکنه بابایی الهی ١٢٠ سال سایه ات رو سر منو مامان بمونه به افتخار بابایی اهنگ وبلاگم را عوص کردم فعلا ...
31 شهريور 1392

حرم

من امروز با مامان  رفتم حرم تازه تا سر خیابان هم خودم پیاد ه راه رفتم مامانم میگه من مرد شدم خیلی بهم خوش گذشت اخرشم گریه میکردم نمیخواستم بریم.تازشم الان ٢ نصف شب است و من سر حال دارم بازی میکنم الان بابام این شکلیه مامانم این شکلیه   مامانم داره کم کم این شکلی میشه  برم بخواب تا....... ابنم چند تا  عکس از حرم   ...
24 شهريور 1392

کارهای که امیر علی نازم یاد گرفته

تامیبینم مامان وبابا نماز میخونند دستم را میزارم رو گوشم و میگم الله >لی لی حوضک یاد گرفتم>علاقه زیادی به کتاب دارم>توپ بازی میکنم>دالی بازی>تازه گیا یاد گرفتم چادر و روسری مامان را میدم بهش بزور گریه میکنم منو ببر بیرون>تلفن را بر میدارم الو میگم >وچند تا کلمه هم میگم مامان بابا دد الله  من اب  جیز جیش الهی فدات بشممممممممم بیا بغلم   اگر فکر کردید که من فقط میخورم و میخوابم سخت در اشتباه هستیدباور نمیکنید اینم عکسش  خوب من چقدر کار کنم اخههههههههههه آخش بالاخره تمام شد ...
22 شهريور 1392

4ماهگی قند عسل

اینم عکس ٤ ماهگی گل پسرم من وقت عکس گرفتن ندارم زود باشید خوب بزار ببینم اینجا چی دارم مشهور شدن هم درد سر داره بابا خسته شدم چقدر عکس میگیری   خوب حالا که شیر دادی میخندم   ...
9 شهريور 1392

عید نورز

امسال اولین عید زندگیت را تجربه کردی وما خانه اقا حاجی محمد بودیدم که عموها اونجا بودند تجربه کردی و اولین عیدی را  اقا حاجی گرفتی  ودومین عیدی را زن عمو نیره داد وبعد بخاطر اینکه دست مامان ترک خورد بود وتوی کچ بود رفتیم خونه مامان  فاطمه و سومین عیدی را از مامان فاطمه گرفتی وبعد خاله و دایی بهت عیدی دادن البته ما خونه عمه ها و عمو ها نرفتیم چون مسافرت بودن یک روز به ١٣ بدر بابای امد مارا اورد خونه وروز ١٣ بدر ما  عمو احمد وعمو حمید وعمه فاطمه و مامان حاجی واقا حاجی محمد رفتیم سیزده بدر تو امام زاده محمد موقع صبحانه خوردن امدم بهت یکم نون بدم که دیدم اولین مروارید تو دهانت  زد بیرون خیلی خوشحال شده بودم...
9 شهريور 1392

وبالاخره امیر علی ما یک ساله شد

هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا یکساله شدمممممممممممممممممممممممممم وشیطون بازی گوش اینم عکس کیکم بقیه عکسهام چون مامانم سر لخته نمیتونه اینجابزاره ...
9 شهريور 1392
1